تأملی در نسبت سیاست و زندگی سیاسی
مهدی معافی
اشــاره
میدانیم که در هر نظام حقوقی، کسانی که از اشخاص حقیقی یا
حقوقی شکایتی داشته باشند، بهعنوان شاکی دارای حقوقی هستند، اما این فقط شاکی
نیست که حقوقی دارد، متهم نیز اگرچه متهم است اما حقوقی مشخص دارد؛ سهل است یک
مجرم که در دادگاه محکوم شده است، اگرچه باید مجازاتی را تحمل کند، اما مقدم بر
مجازات، حقوق متعددی دارد. سخن از حقوق افراد صرفاً محدود به دادگاه نیست؛ شما به
صرف اینکه یکی از اتباع ایران محسوب میشوید دارای حقوقی هستید. یک بعد مهم حقوق
شهروندان، حقوق سیاسی آنان است. در هر کشوری مطابق با قانون اساسی نوشته یا
نانوشته، شهروندان حقوقی سیاسی دارند. اما آیا انسان بماهو انسان دارای هیچ حقی
نیست؟ انسان اگر شهروند، تبعه، شاکی، متهم، مجرم و... نباشد، آیا باید با یک تکه
سنگ برابر باشد؟
سیاست و زندگی چه نسبتی با یکدیگر دارند؟ زندگی انسان را میتوان
از دو وجه یا با دو صورت فهمید: زندگی صرفاً طبیعی (حیات طبیعی یا حیات بهمثابه
یک موجود زنده) و زندگی خاص انسان، زندگی کمالجویانهی انسانی، زندگی سیاسی،
زندگی اجتماعی، که متمایزکنندهی زندگی او از حیوانات و مجردات و خدایگان است[1].
زندگی خاص انسان که در معنای دوم ذکر کردیم در دو سنت متمایز دینی (مثلاً سلوک
عرفانی دینداران) و فلسفهی سیاسی (فلسفهی سیاسی کلاسیک و فلسفهی سیاسی مدرن)
مورد توجه بوده است؛ گرچه در قرون وسطای اروپا و در سنت فلسفهی اسلامی میان این
دو سنت پیوندهایی برقرار میشود. زندگی سیاسی حرکتی است در زندگی انسانی که او را
از غیرِانسان متمایز میکند: سلوک عارف در مراتب قرببه حق، رشد فضایل شهروند در
پولیس یونانی و خروج از وضع طبیعی در جامعهی مدنی.